رمان زندگی بر روی بالکن قصر 8ذ

🥀Maryam🐠 🥀Maryam🐠 🥀Maryam🐠 · 1402/08/13 19:28 · خواندن 2 دقیقه

برید ادامه 

لیدی باگ:«آخه چطور ممکنه گابریل فرار کرده باشه!؟ ما کلی تجهیزات گذاشتیم!» 

کت نوار:«(خمیازه کشیدن)میشه دیگه بریم بخوابیم.؟» 

لیدی باگ:«چی! شوخیت گرفته؟ کویین بی ی چیزی بگو.» 

کویین بی:«(خمیازه کشیدن) راست میگه بریم.» 

لیدی باگ:«شماها چتون شده!» 

 

12 شب بود. مرینت ظهر خوابیده بود ولی بقیه نه، سرگرم بازی شده بودند. لیدی باگ تنها موند. با خودش گفت(خودم باید دست به کار شم). لیدی باگ کل شهر رو گشت. هیچ اثری ازش نبود. دوباره برگشت به پارک شبنم. داشت همه چی رو نگاه می کرد که احساس کرد که یک ماده مایع روی پاهاشه، اما نه! هیچی نبود. کف پاشو بالا گرفت. کف پاش خورده بود به اون مایع و نامرئی شده بود! صبر کن ببینم، گابریل از این مایع نامرئی استفاده می کرد تا قایم بشه! شاید بخاطر این مایع بود که هیچکس پیداش نمی کرد! یا...، شاید گابریل تو اون قفس مونده و برای گیج کردن ما بود که اون ماده ی نامرئی رو به خودش مالیده و نامرئی شده! بووووووووم، لیدی باگ زد زیر هدف. اونقدر با ذوق به خونه برگشت که از صداش همه بیدار شدن:)... 

 

زویی:«مرینت تو چت شده!» 

کلویی:«مرگشه.» 

زویی:«ساکت کلویی وگرنه به پدرت میگم که همه ی این خرابکاری ها مال تو بوده!» 

کلویی:«کدوم خرابکاری!» 

مرینت:«بسه! دیگه کافیه!» 

لوکا از اتاقش بیرون اومد. 

لوکا:«اتفاقی افتاده؟! چرا همتون بیدارید ساعت 4 صبح!» 

کلویی:«دست گل اون خانمه.بدجور جیغ زد.» 

لوکا:«اگه اینطوریه، من چرا صداشو نشنیدم؟» 

زویی:«تو خوابت سنگینه.» 

همون موقع برق رفت. 

همه:«جیــــــــغ(به جز کلویی).» 

مرینت:«چه اتفاقی افتاده!» 


خب دیه تموممممممممممم. برا پارت بعد پیشنهاد بدید چه ژانری باشه؟