رمان من می ترسم 3ق

🥀Maryam🐠 🥀Maryam🐠 🥀Maryam🐠 · 1402/05/07 21:54 · خواندن 2 دقیقه

ناتالی از این اتفاق هم بی خبر نموند.  فردا قرار بود گابریل با پسرش به سینما بره. ناتالی لباساشو پوشید و آماده شد و بعد گفت

🦚: میشه ازتون بپرسم که چرا تغییر کردید قربان. 

🦋: به من نگو قربان

🦚: چرا؟! 

🦋: چون من، من، من دوستت دارم

🦚: منم دوستت دارم 

هر دو شون لبشون سرخ شد و تو آرامش کامل باهم تو آخرین طبقه رقصیدند. 

(حالا اگه فیلم تصورش می کنید باید عاشقانه ترین آهنگ بی کلام رو برای رقصشون انتخاب کنید😂) 

همه چی تو آرامش بود که یهو بوم. صدای میو میو یک گربه رو شنیدن که تو خیابون از دست پلیس فرار می کرد و پلیس هم دقیقا به سمت خونه اونا میرفت! 

 

 

ناتالی و گابریل با پلیس و دست بسته ی آدرین رو به رو شدند. البته این یک سوءتفاهم بود که پلیسا هر دفعه اشتباه می کردند و اما هر دفعه هم با مدارک وسوسه می شدند. به جز یکباری که ناتالی مدارک رو گم کرده بود و مجبور شدند همه به مدت 20 روز تو زندان بمونن. آدرین سرشو به نشانه ی چیزی تکون داد گابریل به ناتالی نگاه کرد و ناتالی به سطل زباله. آخه همه مدارک حتی این مدرک رو هم توی سطل بازیافت انداخته بود و اون سطل هم جوهر های این مدرک رو توهم توهم کرده بود. مجبور بودند دیگه هربار به زندان برن و پول هزینه کنن تا آزاد شند. بارون می بارید و بخار آب پنجره ی ماشین رو بخار کرده بود طوری که نمیشه بیرون رو دید. همینطور که ناتالی و گابریل و آدرین توی ماشین سردشون بود ناتالی با نفس یخیش آروم گفت

🦚: سردمه

🦋: همه چیز درست میشه. تحمل کن! 

وقتی رسیدن چند روز تو زندان بودن اما یه روز دیدن که نگبان گفت 

😐: شما آزادید (فقط استیکره😂)

🦋: واقعا

و بعد با خیال راحت پا شدند و رفتند بیرون.  یک ماشین بود. وقتی شیشه پایین اومد لایلا توی ماشین بود. لایلا تمام هزینه ها رو کرده بود تا اونا آزاد بشن

 

بازم با پایان عجیب و غریب این قسمت باهاتون خداحافظی می کنیم😂