🖤💜mery denty / مریـ دنتی💜🖤

🖤💜mery denty / مریـ دنتی💜🖤

اینجا وبلاگ مریـ دنتی است. با خدمت فراوان در خدمتتان هستیم.مدیر وب مریم هستم و امیدوارم از وب لذت ببرید.

نظر سنجی

نظر سنجی

🥀Maryam🐠 🥀Maryam🐠 🥀Maryam🐠 · 1402/05/09 19:27 ·

بچه ها من میخوام یک رمان اضافه کنم بگید شیپش چی باشه 

گزینه ها👇🏻

1آدرینت     2لوکانت   3لیدی نوار    4 لیدیرین

و تازه یک نظرسنجی دیگه شخص اول کی باشه

1مرینت   2آدرین    3کت نوار    4لیدی باگ

و ژانرش چی باشه

1غمگین    2شاد   3 عاشقانه     4طنز و کمدی

بای بای

نقص هام😢

نقص هام😢

🥀Maryam🐠 🥀Maryam🐠 🥀Maryam🐠 · 1402/05/09 19:01 ·

1_نویسنده ندالم🥺

2_دنبال کننده یکی دارم😞

3_کمتر از 1/000 تومان در آمدمه🫣

4_بازدید، حمایت و کامنت هام کمه اما تقصیر شما نیست. شاید بعضیا هنوز ثبت نام نکردند و فقط می بینند🫠

و اما دلیل همشون: هنوز سه هفته است نویسنده ام🤣🤣🤣

هشدار

هشدار

🥀Maryam🐠 🥀Maryam🐠 🥀Maryam🐠 · 1402/05/08 23:19 ·

بچه ها نویسنده خیلی نیازمندم خدا بکنه دو تا نویسنده بیاد. بچه ها اگه این کار رو بکنید خیلی منو خوشحال می کنید. اگه نویسنده ای سراغ دارید میشه ازشون بپرسید تو وبلاگ نویسنده بشه. ممنونم 

بازی  میراکلسی

بازی میراکلسی

🥀Maryam🐠 🥀Maryam🐠 🥀Maryam🐠 · 1402/05/08 23:16 ·

سلام خیلی وقته بازی نکردیم

بر اساس یکان شارژ 

0لوکا

1 لایلا

2 فیلیکس

3 گابریل

4 ناتالی

5 آمیلی

6 امیلی

7 کلویی

8 آدری

9 کاگامی

بر اساس رنگ مورد علاقه

سفید. بهترین دوستته

صورتی. دشمنته

سیاه. عاشفته

سبز. معشوقته

قرمز. مادر یا پدرته

زرد. پدر بزرگ یا مادر بزرگته

آبی. دوست خیالیته

بنفش. رئیسته 

سایر. بادیگاردته 

 

نظرسنجی

نظرسنجی

🥀Maryam🐠 🥀Maryam🐠 🥀Maryam🐠 · 1402/05/08 22:55 ·

سلام بچه ها من نمیدونم رمان من میترسم رو ادامه بدم یانه آخه اصلا با حقیقت یکی نیست اگه میتونستین لطفا بهم بگین و کامنت بدید یا اگه نتونستید فقط لایک بدید. ممنون بچه ها

رمان من می ترسم 4ق

رمان من می ترسم 4ق

🥀Maryam🐠 🥀Maryam🐠 🥀Maryam🐠 · 1402/05/08 14:46 ·

همه سوار ماشین شدند و حرکت کردند. گابریل از لایلا تشکر کرد. دقیقا همون موقع پلیسا داشتند پشت سرشون آژیر می کشیدند و با سرعت زیاد میومدن 

🐈‍⬛: چیکار کردی

🦊: شما چقد احمقین فکر می کنید من حاضرم کل پولامو بدم تا فقط یک تشکر بشنوم

🦋: داری به من تیکه میندازی؟ 

🐈‍⬛: میدونستم یک کاسه ای زیر نیم کاسه است. 

اون موقع لایلا از یک راه طول و دراز تر رفت تا گمش کنن ولی یهو ماشینش افتاد تو دره

 

رمان من می ترسم 3ق

رمان من می ترسم 3ق

🥀Maryam🐠 🥀Maryam🐠 🥀Maryam🐠 · 1402/05/07 21:54 ·

ناتالی از این اتفاق هم بی خبر نموند.  فردا قرار بود گابریل با پسرش به سینما بره. ناتالی لباساشو پوشید و آماده شد و بعد گفت

🦚: میشه ازتون بپرسم که چرا تغییر کردید قربان. 

🦋: به من نگو قربان

🦚: چرا؟! 

🦋: چون من، من، من دوستت دارم

🦚: منم دوستت دارم 

هر دو شون لبشون سرخ شد و تو آرامش کامل باهم تو آخرین طبقه رقصیدند. 

(حالا اگه فیلم تصورش می کنید باید عاشقانه ترین آهنگ بی کلام رو برای رقصشون انتخاب کنید😂) 

همه چی تو آرامش بود که یهو بوم. صدای میو میو یک گربه رو شنیدن که تو خیابون از دست پلیس فرار می کرد و پلیس هم دقیقا به سمت خونه اونا میرفت! 

 

 

رمان من می ترسم 2ق

رمان من می ترسم 2ق

🥀Maryam🐠 🥀Maryam🐠 🥀Maryam🐠 · 1402/05/07 16:05 ·

ناتالی یهو کل افسردگی ریخت ولی از استرس و تعجب داشت عرق می ریخت. عرقشو پاک کرد و همینجور که اخم میکرد و تعجب، به خودش گفت 

🦚: بهتره مدارک رو پاکسازی کنم 

و بعد تمام مدارک هاکماث و اطلاعات و... انداخت تو سطل بازیافت. نشست و سعی کرد خودشو آروم کنه.  نفس عمیق کشید و رفت تا غذا درست کنه. ولی انقدر درگیر مسائل مختلف بود که دستش رو سوزوند. 

تولد تولد🤍

تولد تولد🤍

🥀Maryam🐠 🥀Maryam🐠 🥀Maryam🐠 · 1402/05/07 15:40 ·

امروز تولد بهترین سایت وبلاگ جهانه 🥹 بلاگیییییکس.  نوبتی هم باشه نوبت تبریک به تولد جهانی بلاگیییییکس ههه. 

 

تولد تولد تولدت مبارک. مبارک مبارک تولدت مبارک🥳

برای تولد بهترین سایت جهانی حداقل دوست دارم نه به خاطر خودم بلکه به خاطر بلاگیکس فقط چند تا لایک و کامنت بگیرم🥳

 

خدافییییظ💜💙💚

 

1402/4/6 

۶ مرداد ۱۴۰۲

رمان من میترسم 1ق

رمان من میترسم 1ق

🥀Maryam🐠 🥀Maryam🐠 🥀Maryam🐠 · 1402/05/07 00:29 ·

گابریل داشت نقشه هاشو میچید که یهو دید ناتالی واسش دست گل اورده. گابریل یهو فکراش تو هم توهم شد. انگار عاشق شد و تمام فداکاری های ناتالی رو مرور کرد. همه چیز یهویی اتفاق افتاد.  همه چیز. احساس می کرد از ناتالی خجالت می کشه. نمیدونست اصلا چی شد دسته گل رو بو کرد و کنار گذاشت. سرشو برگردوند و از ناتالی دور شد. ناتالی نگران شد اما نه نگران گابریل بلکه نگران کارهایی که خودش کرده. رفت تو اتاق و لیست کارهایی که انجام داد رو نگاه کرد و بعد چیزایی که گابریل دوست داره و نداره. افسردگی داشت.  یهو چی شده بود.  ناتالی اشک تو چشماش جمع شد و نگران گابریل شد. اتفاقا ناتالی حس میکرد که عاشق گابریل شده. اما گابریل زن داشت. یجورایی به امیلی حسودی می کرد. 

رمان من میترسم

رمان من میترسم

🥀Maryam🐠 🥀Maryam🐠 🥀Maryam🐠 · 1402/05/07 00:05 ·

سلام سعی کردم رمان درست کنم شاید دو تا گذاشتم مقدمه 

بچه ها شیپش ناریل (گابریل و ناتالیه) 

توی خونه آگرست اتفاق میوفته

و دیگه حرفی ندارم 

همین الان پارت 1 رو میذارم