رمان زندگی بر روی بالکن قصر 7ذ

🥀Maryam🐠 🥀Maryam🐠 🥀Maryam🐠 · 1402/07/14 00:14 · خواندن 2 دقیقه

برو ادامه

خلاصه لیدی باگ و کت نویر رفتن به پارک شبنم. اونا داشتن جلو میرفتن و میگشتند که کت نویر کویین بی و لیدی باگ رو نگه داشت. یک بویی حس کرده بود. 

 

کت نویر:(وایسید. یک بویی حس می کنم.) 

 

کویین بی:(نه بابا چی.) 

 

کت نوار:(سسس. آروم تر.) 

 

همون موقع از پشت یک درخت یک گرد و خاک ذغالی ای برپا شد. صدایی ترسناک گفت... 

 

... :( پیدام کردید؛نه؟!) 

 

بعد خودشو نشون داد. اون گابریل بود! اما اصلا قابل تشخیص نبود. خیلی با ظاهر قبلیش فرق می کرد. پروانه ای شده بود😂

 

گابریل:(ولی من زودتر شما رو پیدا کردم.) 

 

همون موقع کاگامی با چشمای هیپنوتیزم شده از پشت درخت بیرون اومد! 

 

کت نویر:(جییییییییییییییغ و الفرااااااااار.) 

 

لیدی باگ هم فرار کرد اما اونقدرا نترسید. 

 

کویین بی:(اینگار فقط من موندم.) 

 

کویین بی دویــــــــد و همش مشت میزد مشت مشت(کویین بی خیلی شجاع بود) اما گابریل همش جاخالی میداد. کویین بی خسته شد افتاد و از خاکستر روی زمین داشت خفه میشد. کویین بی فهمید چیکار کنه! خاکستر روی زمین رو ریخت تو چشمای گابریل تا چند لحظه دید گابریل متوقف بشه. بعد با یویوش گابریل رو فلج کرد. 

 

کویین بی:(بیاین ترسو ها کارشو تموم کردم.) 

 

کت نویر:(واقعا!) 

 

لیدی باگ:(عه آفرین) 

 

کت نویر:(تو بهترینــــــی) 

 

کویین بی:(ولی نه کامل، هنوز کار داره) 

 

لیدی باگ:(ای بابا.) 

 

کت نویر:(اه حیف شد.) 

 

کویین بی:(تا چند ساعت دیگه اثرش میره. باید بندازیمش تو زندان.) 

 

لیدی باگ:(فکر خوبیه.) 

 

خلاصه گابریل رو بردن به زندان بردن. 

 

       .... تا چند ساعت بعد از اون کار .... 

 

لیدی باگ:(بیا بریم سر بزنیم.) 

 

اما اون نبود! از زندان فرار کرد! گابریل لعنتی عن.تر 


خب بر و بچ لایک و کامنت فراموش نشه نظرتونو بگید و اینکه خدا نگهدار.