من عاشق شدم 4پ

🥀Maryam🐠 🥀Maryam🐠 🥀Maryam🐠 · 1402/05/16 23:09 · خواندن 1 دقیقه

مرینت لباس سرخ شده بود. ولی نمی تونست قبول کنه که عاشق شده.  چچون خودش عاشق یک نفر دیگه بود. یاد موقع هایی افتاد که نمی دونست بین آدرین و لوکا کی رو انتخاب کنه. مرینت خسته شده بود که یهو کنترلش از دست رفت و داد زد

🐞: نه نه من تو رو نمی خوام برووو

🐈‍⬛💔: هاند

فلیکس با مرینت جلو جلو رفت. 

🐞: چرا دنبالشم می کنی

🐈‍⬛💔:  من دارم راه خودمو میرم 

فلیکس از عمد جلوی پای مرینت رو گرفت و مرینت رو انداخت. اما وانمود کرد که کاری نکرده  .  ممرینتبا لباسای کثیف و موهای شلخته رفت به خونه . مرینت حتی یادش رفته بود که دفترچه خاطرات جدیدش رو بیاره. فلیکس سریعا رفت به خونه آدرین و گفت. 

🐈‍⬛💔: می بینی آدرین مرینت عاشقم شده. تواونقدر بی خاصیت شدی که حتی مرینت نگاهتم نمی کنه 

🐈‍⬛: هاند؟ فلیکس ازت انتظار نداشتم که اینکار رو با من بکنی

فلیکس با یک پوزخند به اتاقش رفت. 

 

مرینت از اون طرف هم رفت خونه. مرینت لباساشو عوض کرد و داد زد.  بعد نشست روی تخت. 

🐞✨: تو عاشق شدی

🐞: نه خیر تیکی من خودم نامزد دارم. یعنی یعنی

 🐞✨: مرینت تازه یادت رفت دفترچه خاطراتت رو بخری

🐞: یادم رفت فردا یادم بنداز برم بخرم

🐞✨: نمی تونم

🐞: خوابالو

🐞✨: ااااا

🐞: هه هه هه

 

بچه ها خیلی کم بود واقعا ببخشید ولی بای بای