من عاشق شدم 4پ
مرینت لباس سرخ شده بود. ولی نمی تونست قبول کنه که عاشق شده. چچون خودش عاشق یک نفر دیگه بود. یاد موقع هایی افتاد که نمی دونست بین آدرین و لوکا کی رو انتخاب کنه. مرینت خسته شده بود که یهو کنترلش از دست رفت و داد زد
🐞: نه نه من تو رو نمی خوام برووو
🐈⬛💔: هاند
فلیکس با مرینت جلو جلو رفت.
🐞: چرا دنبالشم می کنی
🐈⬛💔: من دارم راه خودمو میرم
فلیکس از عمد جلوی پای مرینت رو گرفت و مرینت رو انداخت. اما وانمود کرد که کاری نکرده . ممرینتبا لباسای کثیف و موهای شلخته رفت به خونه . مرینت حتی یادش رفته بود که دفترچه خاطرات جدیدش رو بیاره. فلیکس سریعا رفت به خونه آدرین و گفت.
🐈⬛💔: می بینی آدرین مرینت عاشقم شده. تواونقدر بی خاصیت شدی که حتی مرینت نگاهتم نمی کنه
🐈⬛: هاند؟ فلیکس ازت انتظار نداشتم که اینکار رو با من بکنی
فلیکس با یک پوزخند به اتاقش رفت.
مرینت از اون طرف هم رفت خونه. مرینت لباساشو عوض کرد و داد زد. بعد نشست روی تخت.
🐞✨: تو عاشق شدی
🐞: نه خیر تیکی من خودم نامزد دارم. یعنی یعنی
🐞✨: مرینت تازه یادت رفت دفترچه خاطراتت رو بخری
🐞: یادم رفت فردا یادم بنداز برم بخرم
🐞✨: نمی تونم
🐞: خوابالو
🐞✨: ااااا
🐞: هه هه هه
بچه ها خیلی کم بود واقعا ببخشید ولی بای بای