من عاشق شدم پ3

🥀Maryam🐠 🥀Maryam🐠 🥀Maryam🐠 · 1402/05/13 23:09 · خواندن 2 دقیقه

بعد از رقصیدند... 

🐞: خداحافظ پیشی

🐈‍⬛: خداحافظ بانو

کت نوار سریع تبدیل شد و رفت خونه. تغییر شکل داد و رفت توی تخت دراز کشید. کتاب لیدی باگ رو به دست گرفت و از خوشحالی گریه کرد. 

🐈‍⬛: بل... بل... بلاخره پ... پ... پلگ بلاخره

🐈‍⬛✨: خنگول 

آدرین تحمل نکرد و پلگ رو سیلی زد

 

🐈‍⬛✨: غلط کردم.پنیرام. حالا یک سوپرایز..

پلگ از تیکه پنیر های بوگندوش رو جلوی بینی آدرین اورد و آدرین مجبور شد عقب بره. 

🐈‍⬛: پلگ ناموسا خیلی خنگی

🐈‍⬛✨: هه هه هه

 

آدرین فرار کرد و بلاخره از تو پنجره هوای تازه بودید. آدرین لیدی باگ رو دید که روی برج ایفل هنوز نشسته و به بیرون خیره شده. لیدی باگ کمی بعد به خونش رفت و تغییر شکل داد و روی تخت دراز کشید. کم کم خنده اش از بین رفت و هق هق گریه می کرد. 

🐞: چرا آخه آدرین 

🐞✨: معلومه چت شده مرینت

🐞: تیکی من... نمیدونم چرا نا امید شدم 

مرینت دفتر خاطراتش رو برداشت و اون برگه ی پاره رو دید. چشماش نخودی شد. برگه اش پاره بود و حتما اون یکی پیش آدرین بود. اونجا نوشته بود 

... از آدرین داره بدم میاد آخه. آخه اون عاشق یک نفر دیگست. و این یعنی نباید عاشقش باشم و باید مثل لوکا عمل کنم. باید خودش انتخاب کنه

مرینت  برگه رو پاره پوره کرد و انداخت توی سطل و دفترشو باز کرد تا بنویسه که آدرین کت نواره

🐞: وای نه برگه هام تمومید

مرینت رفت بازار بزرگ و وارد یک مغازه شد. مرینت توی دفترچه ها گشت تا یک طرح گربه پیدا کرد. مرینت اون رو خرید ولی یهو لیز خورد و افتاد اما یکی گرفتش. اون آدرین بود! 

🐞: ممنونم آدرین

🐈‍⬛💔: نه

مرینت لباس سرخ شد و چشماش نخودی. سرشو برگردوند

🐞: م م منظورت چیه؟ 

🐈‍⬛💔: فلیکس

🐞: چی چی

🐈‍⬛💔: گفتم فلیکس

اون فلیکس بود! پسر خاله آدرین! 

 

تا پارت بعد