رمان من می ترسم 4ق
همه سوار ماشین شدند و حرکت کردند. گابریل از لایلا تشکر کرد. دقیقا همون موقع پلیسا داشتند پشت سرشون آژیر می کشیدند و با سرعت زیاد میومدن
🐈⬛: چیکار کردی
🦊: شما چقد احمقین فکر می کنید من حاضرم کل پولامو بدم تا فقط یک تشکر بشنوم
🦋: داری به من تیکه میندازی؟
🐈⬛: میدونستم یک کاسه ای زیر نیم کاسه است.
اون موقع لایلا از یک راه طول و دراز تر رفت تا گمش کنن ولی یهو ماشینش افتاد تو دره
ماشین خراب شده بود. لباسای همه کثیف بود و توی دره ی بی آب و علف گیر کرده بودن و درست کردن اون ماشین یک ماه طول می کشید. ماشینی هم حاضر نبود اونا رو به خونشون ببره و اونا پولی نداشتند که سوار تاکسی بشند. فقط لایلا لباس کوهنوردی اورده بود و اصلا طنابی نبود که اونا رو بالا بیاره. کلا هر راهی بسته بود. مجبور بودن تا یک ماه تو اون دره زندگی کنن. پولدارا رو تو دره بی آب و علف دیده بودید زندگی کنن؟
🐈⬛: حالا چیکار کنیم
🦋: باید همینجا باشیم تا یک ماه
🐈⬛: چی شوخیتون گرفته؟
🦋: به حرفم گوش کن آدرین. باید یک خونه درختی بسازیم البته فردا
فردا اونا دست به کار شدند و یک خونه درختی بزرگ ساختند. از اون طرف هم آدرین با یک جوجه تیغی دوست شد.
بای بای